نوشته شده توسط : kaka

درست است غم عشقت قامتم را خم کرد.............موهایم را رنگ برف........... چهره ام را پیر........دستانم

راسرد......و چشمانم را کم سو............و انتظاری سخت نصیب دل کوچیکم اما گل سرخی که یادگار تو هست

هنوز عطرنفس هایت را به همراه دارد و نامت آرامش بخش شب های سرد من است اگر این انتظار تا پایان عمرم

باشد میروم اما نامت را  بر روی سنگ قبرم می نویسم تا بدانی بعد مرگ هم به یاد تو هستم.

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 353
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 8 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : kaka

اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست

به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم

مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد

مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم

بگو معنی تمرین چیست ؟

بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

بریدن از خودم را ؟

مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم

همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد

تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند

نگاهت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...

هوای سرد اینجا رو دوست ندارم

مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 333
|
امتیاز مطلب : 69
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : 7 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : kaka

زيباست بخاطر تو زيستن وبرای تو ماندن به پای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛

وچه تلخ وغم انگيز است،

 

دور از توبودن،

 

براي تو گريستن؛

 

و به عشق و دنيای تو نرسيدن؛

 

ای کاش می دانستی بدون تو،

 

مرگ گواراترين زندگيست؛

 

بدون تو وبه دور ازدستهای مهربانت، زندگی چه تلخ وناشکيباست.

ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست.

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 383
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 6 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : kaka

یادت  هست روزی ازم پرسیدی اگه نباشم چیکار می کنی؟؟

منم گفتم : جونم بسته به جونت........

حالا که رفتی چشم به  راه تو هستم تا بیایی....حتی در خواب هم دنبال تو  می گردم.

.

.

.

مجنون تو بودم  اما لیلی ام نبودی تا آخر مجنونت می مانم گرچه نمیایی  ولی باز هم با زمزمه ی اسمت آرامش

می گیرم.......

.

.

.

میدانم می روی و این سکوت با من است سرمایی عمیق تمام وجودم را فرا گرفته است 

کاش بودی و میدیدی عاشقت در چه حالی دنبال عطر قدم های تو  هست

با شک به استقبال شب های بی کسی می روم.....

.

.

هیچ گاه فکر نمی کردم سکوت را تو نصیب دل تنگم کنی

اینگونه بودن در باور من نمی گنجد.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 308
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 5 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : kaka

 

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

 

 از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

 

 یک سینه غرق مستی دارد هوای باران

 

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

 

امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم

 

شرمنده‌ام خدایا امشب دلم گرفته

 

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

 

  باید شود هویدا امشب دلم گرفته

 

 ساقی عجب صفایی دارد پیاله تو

 

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

 

 گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

 

 فردا به چشم اما امشب دلم گرفته 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 351
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 5 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : kaka

 از وقت رفتنت عطر تنهایی را در اتاقم پاشیدن,  دستای سردم خالی تر از همیشه به انتظار دستای تو نشسته......

چشمهایم به راهند تا یک بار دیگر قامت زیبای تو را ببینن ولی حیف که انتظار بی پایان من چیزی جز یک آرزو  نیست.

.

.

.

دوست داشتن را در نگاه پاک و معصومش پیدا کردم که ملتمسانه می گفت : خداحافظ عزیزم..................

.

.

.

هر شب از پنجره ی کوچیک اتاقم به جهان اطراف می نگرم که  چه سریع می گذرد و چه سرد است

دستان سردم غم نبودنت را برای همه آشکاز ساخته است

گریه های بی صدایم راز عاشقی را درون خودشان نگاه داشته اند تا آن را وقت دیدار به تو گویند

میدونم که دیدن تو شاید حسرت زندگیم شود اما این را میدانم که خسته نخواهم شد از این انتظار

نامت گرما بخش دل یخ زده ی من است

کاش فاصله یی میان ما نبود تا باعث شود نگاهم در چشمانت گم شود

 



:: بازدید از این مطلب : 334
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : 3 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : kaka

کودک نجوا کرد:خدایا با من صحبت کن و یک چکاوک در

چمنزار آواز خواند ولی کودک نشنید

پس کودک فریاد زد:خدایا با من صحبت کن!و آذرخش در آسمان غرید ولی کودک متوجه نشد

کودک فریاد زد :خدایا یک معجزه به من نشان بده و یک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید

کودک در نا امیدی گریه کرد و گفت: خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم،پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد

ولی کودک بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود از آنجا دور شد.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 277
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : پنج شنبه 29 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : kaka

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این

گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را

در خود نگاه میدارد.

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ

نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.


گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من

گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه

کلامش بست.

سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا

لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.

گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.

خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در

دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...

های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...........

 



:: بازدید از این مطلب : 302
|
امتیاز مطلب : 74
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : پنج شنبه 29 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : kaka

 مهربانم اگر بگويم تو را از ماه و ستاره ها و خورشيد و تمام هستي بيشتر دوست دارم باور كن كه اين حرف دروغ است

 ,اگر بگويم تو را مثل گلي دوست دارم بازم دروغ است يگانه محبوبم حاضرم بگويم تو را مثل خدا دوست دارم و

ميپرستم ! خدايي كه تو را آفريده و مرا در گروه عشق تو حس كرد پس من نيز خود را نه بخاطر تو و تو را بخاطر روحت و

روحت را بخاطر دل مهربانت دوست دارم. چون غروب خيلي قشنگه تو خود خود غروبي چه كنم قحطي واژه ست, هر چه

 هستي خيلي خوبي.....

 



:: بازدید از این مطلب : 286
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : kaka

ساحل را با قدم هایت موج را با آوای صدایت غروب را با نوازش چشمانت باد را با شانه زدن موهایت زمستان را با

گرمی دستانت غم را با تکیه بر شانه هایت تاریکی را با شمع وجودت ماه را با روشنی چشمانت محبت را با نوازش

دستانت زیبایی را با طراوت خنده هایت شادی را با لبخند پنهانت وجدایی را با گریه های دنیا می خواهم

 

 



:: بازدید از این مطلب : 262
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 بهمن 1388 | نظرات ()